۱۳۹۵ اردیبهشت ۳, جمعه

راه حل كدخدا براي كمبود جا



روزي يك مردِ روستايي نزدِ كدخدا رفت و از كمبودِ جا و كوچك بودنِ خانه اش شكايت كرد. كدخدا گفت. برو و گاوهاي طويله را به خانه ات ببر! مردِ روستايي با حيرت جواب داد: « من به تو مي گويم خانه مان كوچك است. بعد تو ميگويي
گاوهايمان را هم به محلِ زندگيمان ببريم؟» كدخدا گفت....حرفم را گوش كن ضرر نمي كني. مرد رفت و گاوها را به خانه اش برد. روزِ بعد دوباره نزدِ كدخدا آمد. كدخدا گفت آيا جايتان باز شد؟ مرد پوزخندي زد و گفت نخير! بدتر شد. كدخدا گفت حالا گوسفندانت را هم به اتاق ببر. مرد باز شِكوِه كرد و اما و اگر آورد اما كدخدا باز هم همان حرفهاي قبلي را زد. روزِ بعد همين صحنه تكرار شد و كدخدا اين بار گفت مرغ و خروسها و اسبت را هم به خانه تان ببر! مرد قبول كرد و آنچه كدخدا گفته بود را انجام داد. روزِ چهارم با حالتي مستأصل نزدِ كدخدا آمد و گفت همه كارهايي كه تو گفتي را انجام دادم اما جايم باز نشد. كدخدا گفت حالا گاوها و گوسفندان و مرغ و خروسها و اسبت را به طويله بازگردان. مرد همين كار را كرد. كدخدا گفت: حالا جايتان بازشد؟ مرد نفسي به راحتي كشيد و پاسخ داد: خدا خيرت دهد! خيلي جايمان باز شد!!

هیچ نظری موجود نیست: