۱۳۹۵ فروردین ۱۶, دوشنبه

نوشته اي از زنداني سياسي ارژنگ داودي براي نيما ابراهيم زاده، فرزند بهنام ابراهيم زاده



يادداشتي براي نيماي جوان
بويناكي دنياي استبداد  و مزدوران فاسد فقيه
دوزخي است در كتابي كه كه ما آنرا در زندان
 لغت به لغت چندان از بر كرده ايم
كه راز بلند مبارزه را تا مغز استخوان دريافته ايم .
هم ميهنان               
همانطور كه ميدانيد آقاي بهنام ابراهيم  زاده يك كارگر فعال  در امور حقوق بشري بويژه كودكان سرطاني است كه 7 نوروز گذشته 
را در زندانهاي اوين و رجايي شهر سپري كرده است.اصلا قرار نبود چيزي درباره او  بنويسم واينك هم نه از بهنام مي نويسم ونه از همسر صبور وي كه همانند تمامي فداييان راه ازادي، دمكراسي ،حقوق و عدالت ،  در غياب همسر زنداني خود علاوه بر تحمل مشكلات و مشقات معمول كه در ميان خانواده هاي كارگري شايع است، بار مراقبت و پرستاري از تنها فرزند بيمار خود را نيز يك تنه بر شانه هاي استوار ميكشد و خم به ابروي مبارزه نمياورد .
حتي قرار نبود از يگانه فرزند اين زوج آزاديخواه بنويسم.
اما آنچه را كه بويژه  در دوماه اخير شاهد بوده ام مرا بر آن داشت كه از نيما بنويسم .
 نيما ابراهيم   زاده نوجوان 16 ساله اي كه از كودكي با سرطان خون دست و پنجه نرم كرده و حقا كه ايستادگي و پايداري را از پدر بزرگ،پدر و مادر خود به ارث برده است .  در چند ماه گذشته كه نيما احتمال برخورداري  پدر از چند روز مرخصي  در ايام بهار را شنيده بود، براي فرار رسيدن نورز95 لحظه شماري ميكرد و آنگاه كه تلاشهاي  بي وقفه مادر به ناكامي كشيده شد، بدين اميد اينكه چند روزي را در كنار پدرباشد با حال زار و نزار زير برف و باران زمستاني تمامي راهاي ممكن را دوباره پيمود ودربهاي بسته رژيم را يكي پس از ديگري دوباره آزمود.  با اين وجود و درنتيجه قساوت ذاتي  مزدوران فقيه در بيدادگاه هاي انقلاب كه ميرزا بنويسهاي دست پرورده وزارت اطلاعات (واجا) هستند، بهار 95 از سيزده بدر گذشت و تعطيلات نوروزي دانش اموزان هم به اتمام رسيد اما فانوس منتظر چشمان نيما به ديدار پدر روشن نگرديد.  اينك او به اميد تابستان نشسته تا  شايد هنگامي كه فصل درس و مدرسه به پايان ميرسد، بتواند پس از گذشت  7 سال براي چند روز كوتاه هم كه شده محبت پدري را بطرزي ملموس حس كند .
آقا نيما 
 جاي شكرش باقي است كه تو  هنوز در كنار مادرت هستي و به ديدار پدر نيز اميدواري،ولي بدان كه در 37 سال گذشته نيماهاي بسياري از ديدار پدر و مادر براي هميسشه  محروم شده اند زيرا كه چند هزار بهنام ابراهيم زاده و چند صد مريم اكبري منفرد در زندانهاي استبداد اعدام يا كشته شده اند . از زندانيان عادي كه بگذريم در ميان مبارزان فقيد سياسي ميتوان  از    زنده ياد شاهرخ زماني شروع كرد، وهمچنان در تقويم زمان به عقب رفت. ازغلامرضا خسروي ، علي صارمي و فرزاد كمانگر گذشت  تا به اكبر محمدي ، فروهرها و شاهپور بختيار رسيد و همچنان رفت و رفت تا پس از گذري پر بهت بر هزاران لاله سرخ  پرپر شده در تابستان سياه 67 به صدها اشرف ربيعي و الهه همايون رسيد و در ادامه اين رجوع  سلسله وار تاريخي با ناباورانه گذشتن  از داريوش سلحشور17 ساله  وفاطمه مصباح سيزده ساله  بر دهها  موسي خياباني و سعيد سلطانپور  تامل كرد  وبا داغ جاودانه آه  حسرتهاي فراوان بر دل سوخته ،همچنان رفت و رفت تا بروزهاي منتهي به بهمن 57 نزديك شد.   روزهايي كه دريغا، چه خوش خيالانه فكر ميكرديم كه با پيروزي انقلاب، ديگر زنداني سياسي در ايران نيز براي هميشه به ابديت تاريخ پيوسته است .   
نيماي عزيز
ما شقايق هاي باران ديده ايم          سيلي ناحق فراوان خورده ايم
اما با همه اين احوال همچو پدر بزرگ ،پدر و مادرت  اميد وار واستوار بمان و  هزاران شمع رفته اي را بياد آر كه هماره  روشني بخش سلولهاي تنگ تاريك امثا ل پدرت در زندانهاي سراسر كشور بوده وهستند
با اميد به آزادي 80 ميليون ايراني ،بهبودي كامل ترا و تندرستي همه نيماهاي ميهن را صميمانه آرزومندم
ارژنگ داودي زندان رجايي شهر

هیچ نظری موجود نیست: