۱۳۹۴ بهمن ۱۴, چهارشنبه

گفتگوي آتش با مرد




مردي خود را به آتش کشيد
رسانه‌ها

آتش: چرا مرا اين‌گونه مي‌خواهي؟
مرد: اين انتهاي دفتر من است.
آتش: من مي‌توانم آغاز فصل گرم تو باشم
مرد: آزموده را باز آزمون خطاست.آن چه را که بايد نيافتم. زياد خواه نبودم فقط حق خودم را مي‌خواستم اما ندادند... ..
آتش: (در ميان حرف مرد دويد) نه من براي کشتن آفريده شده‌ام نه انسان براي سوخته شدن.
مرد: ... . ما اما نسل سوخته‌ايم.
آتش: نسل سوخته؟! من که شمايي را نسوزانده‌ام. تهمت چرا!
مرد: بله تو ما را نسوزانده‌اي ديگراني هستند که ما را با ستم خويش سوزانده‌اند.
آتش: چرا مي‌خواهي انتهاي دفتر را اين‌گونه ببندي.
مرد: شايد شعله‌هاي تو صداي من باشد.
آتش: من صداي کساني که خود فريادشان را بلند نکنند نيستم... از من ستم انسان سوختن را مخواه.
مرگ بر آناني باد که تو را سوخته مي‌خواهند اما بگذار برايت حکايتي بگويم از لطافت گرماي وجودم در فصلهاي سرد مردمان... ..
مرد بنزين را روي خود ريخته و کبريت را زده بود.

هیچ نظری موجود نیست: